هر بار که یک بازی ویدیویی جدید بازی میکنم، متوجه میشوم که سعی میکنم احساسی را که در جوانی از بازی کردن آنها داشتم، به تصویر بکشم. آن احساسی که در آن می بینید که به صفحه نمایش خیره شده اید و هیچ چیز دیگری در اطراف شما وجود ندارد.
پس از سال ها تلاش برای بازپس گیری آن جادو، سرانجام وقتی آن را برداشتم، آن را پیدا کردم دره رویایی دیزنی (در برگه جدید باز می شود).
وقتی بزرگ شدم، من تنها فرزندی بودم که با پدر یا مادری مجردی زندگی می کردم که تمام وقت کار می کرد، این باعث شد که من با احساس تنهایی بسیار آشنا شوم. من اغلب متوجه میشدم که به دنبال نوعی آرامش به رسانههای اطرافم هستم و همانطور که در دهه 1990 بود، آن رسانه با دیزنی ارتباط داشت. دیزنی در آن زمان همه جا بود، از کارتونهای صبح شنبه که تماشا میکردم، لباسهایی که میپوشیدم، فیلمهایی که میرفتم در سینما ببینم، و بازیهای ویدیویی که بازی میکردم.
زنگ پاکارد به صدا در می آید
یکی از اولین خاطرات بازی من مربوط به بازی است علاءالدین کپکام در SNES (در برگه جدید باز می شود). فیلمی که بازی از آن اقتباس شده بود، اولین فیلمی بود که در سینما دیدم. به کوله پشتی جن که هر روز با افتخار به مدرسه می بردم وسواس داشتم.
این وسواس باعث شد که بازی ویدیویی در آن زمان در کنار منبع اصلی آرامش من مورد علاقه من باشد. ساعتها وقت صرف میکردم به سمت دشمنان سیب پرتاب کنم و در نقش علاءالدین از سکویی به سکوی دیگر تاب بخورم، در حالی که به اجرای 16 بیتی دوستداشتنی اعداد موسیقی جذاب فیلم گوش میدادم.
در طول تابستان، در حالی که دوستان مدرسهام شخصاً از میکی موس و دوستانم در دیزنی لند دیدن میکردند، من تعطیلاتم را با بازیهای ویدیویی که بازی میکردم با شخصیتهای مورد علاقهام دیدار میکردم.
من هر تابستان پیش پدربزرگ و مادربزرگم می ماندم و به رایانه شخصی پاکارد بل پدربزرگم مشغول می شدم و بازی هایی مانند هنرمند جادویی دیزنی (در برگه جدید باز می شود) و کتاب داستان دیزنی: 101 خالمی (در برگه جدید باز می شود). دوباره، میتوانستم ساعتها آنجا بنشینم، به مانیتور کامپیوتر خیره شوم و با شخصیتهایی که به خوبی میشناختم آرامش پیدا کنم.
دیزنی و بازی تقریباً مترادف یکدیگر هستند
در نهایت توانایی غوطه ور شدن کامل در بازی های ویدیویی را از دست دادم. من هنوز آنها را بازی میکردم، اما هر چه بزرگتر میشدم، مسئولیتها و واقعیتهای دنیای اطرافم مانع از تجربه رسانههایی میشد که زمانی تحسین میکردم. همچنین متوجه شدم که من دیگر هدف جمعیتی برای بسیاری از محتوای دیزنی نیستم.
گاهی فقط باید این را بپذیری پرنسس دیزنی: سفر طلسم شده (در برگه جدید باز می شود) زیرا Nintendo Wii برای شما مناسب نیست، و این اشکالی ندارد. بازی هایی مانند Kingdom Hearts (در برگه جدید باز می شود)که من همیشه طرفدار آن بودم و هنوز هم هستم، اما احساسی که در تعامل با شخصیتهای مورد علاقهام داشتم، اکنون که واقعیتهای بزرگسالی شروع شده بود، یکسان نبود.
سپس، سال ها بعد، دره دریم لایت دیزنی اتفاق افتاد.
“..yبا یک مکث از مسئولیت های زندگی، به مکانی آشنا می رسی.» راوی آغازین بیان می کند که شما یک بازی جدید را شروع می کنید. تقریباً مانند این است که توسعه دهندگان Gameloft دقیقاً می دانستند که من به دنبال چه تجربه ای از بازی هستم.
دره دریم لایت دیزنی ترکیبی از یک شبیه ساز زندگی و کشاورزی است، مانند Animal Crossing را در نظر بگیرید اما با یک پوشش رنگ دیزنی. وقتی شروع به بازی می کنید، خانه کوچک خود را دارید که می توانید آن را با وسایلی با تم دیزنی تزئین کنید و به من این امکان را می دهد که فضایی بسازم که شباهت زیادی به اتاق خواب خودم در جوانی نداشته باشد.
هدف اصلی کمک به شخصیتهای دیزنی است که خاطرات خود را بازگردانند، زیرا به آنها نفرین شده است. هرچه بیشتر به شخصیتها کمک میکردم تا به یاد بیاورند، بیشتر به یاد آن حس فوقالعاده بازیهای دیزنی در رایانه شخصی پدربزرگم افتادم. اگرچه رایانهای که اکنون از آن استفاده میکردم بسیار پیشرفتهتر بود، اما احساس خیره شدن به مانیتور بسیار شبیه بود.
چیزی که Dreamlight Valley را از بازیهای دیزنی که در جوانی بازی میکردم متمایز میکند، این است که اکنون میتوانم مانند خودم بازی کنم. به جای اینکه به عنوان قهرمان یا شخصیت شرور مورد علاقه ام دیزنی بازی کنم، می توانم به عنوان خودم با آنها معاشرت کنم. من میتوانم با میکی ماوس مکالمهای را شروع کنم، به ماهیگیری مسخره بپردازم یا فقط با اسکاتلندی مورد علاقهام، اسکروج مکداک، معاشرت کنم.
زمانی که کنترل نسخه بازی از خودم را در دست گرفتم، با هر قدمی که به دره برمیداشتم، غوطهوری که از دست میدادم برمیگشت. Dreamlight Valley همچنین به من این امکان را داد که دوران کودکی خود را به روش های دیگری در آغوش بگیرم. از زمانی که این بازی را برای اولین بار بازی کردم، شروع به خرید مجدد بسیاری از اسباب بازی های دیزنی کردم که در جوانی داشتم. از یک حمام حبابدار سفید برفی گرفته تا مجموعههای بازی پراید راک، تا کولهپشتی علاءالدین که تمام آن سالها پیش به مدرسه ابتدایی رفتم. در دفتر خانهام، اکنون قفسهای قرار دارد که تمام یادگاریهای دیزنی من در آنجا میروند.
جایی که زمانی میترسیدم کارهایی را که در دوران کوچکی انجام میدادم دوست داشته باشم، Dreamlight Valley به من اجازه داد چیزهایی را که خوشحالم میکنند در آغوش بگیرم. رابطه من با رسانه های دیزنی قطعا هنوز تغییر کرده است. از زمانی که بالغ شدم، بیشتر از گذشته آنها آگاهم، و از آنجایی که دوست دارم رسانه ها را از دریچه انتقادی مصرف کنم، نمی توانم رسانه های آنها را با سعادت نادانی که در جوانی داشتم مصرف کنم.
با این حال، بازی در دره دریم لایت دیزنی، احساسی را که در زندگی من گم شده بود، به من بازگرداند. آن احساسی که در آن هیچ چیز دیگری به جز شما و بازی ای که انجام می دهید مهم نیست. هر زمان که از دره بازدید می کنم، تمام روزهایی را که به کامپیوتر پدربزرگم خیره شده بودم، به یاد می آورم و برای آن ساعت ها، می توانم دوباره احساس بچه بودن کنم.